اوایل اسفند ماه بود که برای اولین بار تصمیم خودم رو برای شرکت در اردوی نورزی گرفتم. اما برای مطرح کردن اون نزد خانواده دودل بودم. درست در همان روزها موضوع ایام نوروز در خانه ما مطرح شد. موضوع رو برادر کوچکترم پیش کشید و نگران سفر نوروزیش بود و من را به چشم رقیب نگاه میکرد. چون من دانشآموز کنکوری بودم و خیلی ساده باید در عید همچنان درس میخوندم. کاملاً واضح بود که منافع ما در تضاد یکدیگر قرار داشت و برادر کوچکم استراتژی خودش رو از همین حالا چیده بود و میخواست با این چالش رو در رو بشه. البته مادرم تمام قد مقابلش ایستاد و گفت: «خواهرت کنکور دارد و ما جایی نمیرویم. »
ولی گویا برادر کوچکم به این سادگیها کوتاه نمیآمد. چون غرولندکنان گفت: «پارسال هم جایی نرفتیم؟ اینکه نشد… »
این بار برادر بزرگترم نگاه معناداری به او انداخت و سعی داشت خودش رو توجیه کنه. چون پارسال برای کنکور اون بود که جایی نرفتیم. آرام به مادرم گفتم: «شما برنامهریزی کنید. من میمونم خونه درس میخونم! »
پدرم و مادرم به کلی با این برنامه مخالف بودند و برادرها هر کدام نظراتی ضد و نقیض داشتند. یه جورایی بر سر دو راهی تفریحات و یا مصلحت خواهرشون مونده بودند. ولی من تردید رو کنار گذاشتم و حرف دلم رو زدم: «من میخواهم در اردوی نوروزی شرکت کنم! »
وقتی هیچکس نمی دانست ارودی نوروزی چیست !!!!
سکوت در خانه حاکم شد. به وضوح میتونستم گیجی همراه با سوال رو در چشمهای تک تک اعضای خانواده ببینم. ولی من با اعتماد به نفس بیشتری ادامه دادم: «دوستام در اردوی نوروزی یاوران دانش ثبتنام کردند، منم میخوام این کار رو بکنم. این فرصت خوبی هست تا هم درس بخونم و هم مسافرت بریم… » میدونستم که باید همین ابتدا موضوع رو کاملاً جامع و شفاف توضیح بدم، اما گیج شده بودم.
پدرم بدون آنکه تعجب کنه مثل کسی که داره چیزی به یاد میآره نگاهم کرد و باز هم برادر کوچکترم با غر زدن گفت: « بیا، فیلم سینمایی جدید امسال ما ! خانم میخواد بره اردو، اونوقت ما بمونیم خونه… ! »
من گفتم: «نه، این اردو اون چیزی نیست که فکر میکنی. یه جور برنامهریزی برای درس خوندن تو ایام نوروز هست. قراره دانشآموزا جمع بشن دور هم که… »
– «که بازی کنی… که دور هم جمع بشید و درس و کنکور رو ولش کنی… ؟! » مادرم بود که خیلی جدی میان حرفم افتاد.
گفتم: « مامان تو که منو میشناسی… میدونی که من درسم رو میخونم… »
مامان با همان لحن جدی ادامه داد: «آره، من مطمئن هستم که تو حتماً درسهات رو میخونی. اما آیا بقیه هم میخونن… ؟ دور هم جمع بشین از کجا معلوم بقیه برای درس اومده باشند؟… »
گفتم: «ولی این اردوی نوروزی زیر نظر یه مجموعه حرفهای برگزار میشه» با اعتماد به نفس ادامه دادم: «یه مجموعه آموزشی هست که برای ایام عید برنامه ریزی کرده. چون اگه بشینیم تو خونه به هر حال دید و بازدید هست و نمیشه درس خوند. اما اونجا برای جمعبندی کل دروس برنامهریزی کردند. آزمون هم داره. این طور هست که دانشآموزا هر روز یک درس رو جمعبندی میکنند و مشاور و پشتیبان کنکور بر درس خوندن هر کسی نظارت میکنه. اصلاً قرار نیست با دوست و رفیق باشیم. چون کل اردو نظم خودش رو داره و باید طبق برنامهریزی درس بخونیم.»
مادرم گفت: « یعنی چی… ؟ یه جا جمع میشین و درس میخونین؟ پس چرا بهش میگن اردو…؟ »
تا بخواهم چیزی بگویم، پدرم انگار چیزی به یاد آورده باشد گفت: « مسئول برگزاریش کیه؟ مطمئن هست؟ این کاره هستند؟ … من یادم میاد اون زمان که عموت کنکور داشت، صحبت یه همچین چیزی بود و دوستاش شرکت کردند و راضی بودند. اگر اشتباه نکنم یه جور برنامهریزی گروهی برای جمعبندی در ایام نوروز باشه؟… درسته؟ »
گفتم: «بله، زیر نظر گروه یاوران دانش برگزار میشه… »
پدرم گفت: « آره فکر کنم یه همچین اسمی داشت… یعنی تا الان همچنان اردو برگزار میکنن؟ از این پانسیون مطالعاتی های شبانهروزی… »
مادرم میان حرفش پرید و گفت: «یعنی چی شبانهروزی؟ ببین! این بابات هر چی بگه من نمیذارم شب تا صبح بری یه جایی که معلوم نیست کجاست؟… »
گفتم: «ولی شبانهروزی نیست… صبح تا غروب هست. غروب هم میام خونه… »
پدرم گفت: «این شکلی هست که بشه مسافرت رفت…؟ اون موقع یادم میاد دوستای برادرم گفتن که یه جور برنامهریزی کرده بودن تا خانواده مسافرت هم بره. ولی خود عموت شرکت نکرد. آخرش هم از عیدش راضی نبود.»
گفتم: «آره دیگه، اصلاً همینه. برای درس کنار تفریح برنامهریزی میکنند. کافیه برنامه مسافرتمون رو با مشاور اونجا در میون بذاریم. دقیق نمیدونم ولی یه جوری هست که میشه کنار برنامه جمعبندی اونجا برای مسافرت هم اقدام کرد… »
این بار همان برادر کوچکم گفت: «خوبه دیگه… فقط ما بریم مسافرت، این هر جا خواست درس بخونه… » با انگشت اشارهاش من را هدف گرفته بود. نوع نگاهش برام فرقی نداشت. مهم این بود که من میتوانستم اردوی نورزی را تجربه کنم.
اردوی مطالعاتی نوروز آغاز می شود…
هیجان ورود به اردوی مطالعاتی نوروز ارزش تجربه آن را داشت. از همان ابتدا و قبل از آغاز ایام عید برنامههای مشاورهای اردوی یاوران دانش آغاز شد و باید برای برنامهریزی روزهای درسی و تفریحی اقدام میکردم. قضیه اینطور بود که باید کل روزهای نوروز رو به دو گروه روزهای مطالعاتی و روزهای تفریحی تفکیک میکردم.
پدر من کارمند بود و طبق معمول هر سال فقط نیمی از عید رو تعطیل بود و آن سال روزهای مرخصیش نیمه دوم عید افتاده بود. همین موضوع ساده میتونست چالش بزرگی برای من باشه. چون در روزهای اول عید با دید و بازدید روبرو بودم و در روزهای آخر هم باید برای سفری آماده میشدم! این یعنی زنگ خطر جدی برای از دست دادن ایام عید… اما مشاور اردوی نوروزی یاوران دانش به خوبی برنامه من رو مدیریت کرد.
این آقای یاوری مرد جا افتادهای است. آنقدر بچه کنکوری دیده که چالش من برای او تجربهای ساده بود. خودش میگفت: «همه این مشکل رو دارند و ما اینجا هستیم که همین ماجرا را مدیریت کنیم… » و به خوبی مدیریت شد. از ساعات مطالعاتی روزانه تا دید و بازدیدهای شبانه و همراهی مشاور در روزهای ابتدایی نوروز تا برنامه مسافرتی جذاب و به یادماندنی از روزهای پایانی به خوبی سپری شدند.
جمعبندی با طعم نوروز
از نظر من جمعبندی برای دانشآموز کنکوری خیلی مهم است. چیزی که من در اردوی نوروزی یاوران دانش تجربه کردم. قبل از هر چیز باید اعتراف کنم که تا قبل از این اردو هیچ تجربه جمعبندی مطالب درسی نداشتم. از طرفی حتی نمیدونستم که باید چطور جمعبندی کنم. فقط در مدرسه از زبان معلمها شنیده بودم که نوروز بهترین فرصت برای جمعبندی است. اما وقتی از دبیر زیست درباره بهترین تکنیک جمعبندی سوال کردم با یک سری توصیههای ضد و نقیض روبرو شدم. همانجا بود که فهمیدم دبیرها حتی بهترین آنها لزوماً مشاوران خوبی نیستند!
مشاوره کنکور در اردوی عید خیلی خوب بود. در تمام روزهای برگزاری اردوی نوروزی یاوران دانش مشاوران مجموعه حاضر بودند و راهنماییهای مفیدی میشد.
در اردوی نوروزی قرار بود که کل مطالب درسی را یک کاسه کنیم. من همیشه از پراکنده بودن آموختههایم واهمه داشتم. هر چند احساس میکردم که همه چیز رو میدانم؛ اما انگار نظمی وجود نداشت. از قبل به من گفته بودند که حین برگزاری اردو نیازی به آموزش مطالب جدید نیست. بلکه قراره همه چیز رو جمعبندی کنیم. ولی مشکل این بود که من در همه مطالب درسی مسلط نبودم!
بهمن ماه بود که سرماخوردم و چند روزی از مدرسه عقب افتادم و دیگه هرگز فرصت نشد تا مطالب درسی آن چند روز رو مفصل یاد بگیرم و حالا همین خلأ کوچک اذیتم میکرد. موضوع رو با آقای یاوری در میان گذاشتم و قرار شد تا از جزوات کمک درسی مجموعه استفاده کنم و این یک تجربه مفید بود. چون بدون آنکه نظم برنامه جمعبندی خودم رو به هم بریزم، خیلی ساده مطالب درسی که در آنها ضعیف بودم رو یاد میگرفتم.
از برنامه مطالعاتی تا آزمون های روزانه
از نظر من با تفکر امتحانات تشریحی نمیتوان برای غول بی شاخ و دم کنکور با آنهمه سؤال تستی آماده شد. در اردوی نوروزی از سبک جالبی برای آزمون دادن استفاده کردیم. ماجرا از این قرار بود که وقتی جمعبندی صورت نگرفته، آزمون دادن غلطه. در عین حال نمیشه که پایان هر جمعبندی رو بدون آزمون رها کنیم.
از نظر من ایده گروه یاوران دانش در اینباره خیلی خلاقانه بود. چرا که برای انجام خرده آزمونها برنامهریزی شده بود تا در نهایت یک آزمون جامع برگزار بشه. این خرده آزمونها در پایان هر روز و پس از پایان جمعبندی هر درس برگزار میشد. به این ترتیب در پایان هر روز یکبار تمام مطالب درسی جمعبندی رو محک میزدم. آزمون جامع هم در همان روز پایان اردو برگزار شد.
من در عید کارمند شده بودم!
کارمندها در ایام نوروز تعطیل میشوند و من تازه در این روزها ماجرایی شبیه به کارمندی را تجربه میکردم. هر صبح درست مثل یک کارمند وظیفه شناس در محل برگزاری اردو حاضر بودم و تا خود شب برنامه جمعبندی آن روز رو همراه دیگر دانش آموزان دوره میکردم. خوبی ماجرا هدف مشترکی بود که در تمام دانشآموزان وجود داشت. یک نوع برنامهریزی ساختاریافته که همگی ما را یک کاسه کرده بود و کسی خارج از بازی نبود.
از طرفی مهمترین نکته، رفع اشکال بود که واقعاً مفید بود. غروب هم مثل همان کارمند خسته اما مفید و پرانرژی به خانه باز میگشتم و میدیدم که اهالی خانه برای دید و بازدید عید آماده میشن.
شیرینی این ماجرا زمانی بود که به خانه دایی رفتیم. این دایی از آن آدمهای شوخ و سرحال بود که اصولاً هیچ چیز رو جدی نمیگرفت. وقتی من رو همراه خانواده دید، اول یکه خورد و بعد خیلی ساده گفت:« فکر میکردم الان تو خونه بست نشستی و از روی کتابت بلند نمیشی! » و بعد در میانه صحبت با پدرم میگفت که:« پسر همسایمون کنکوریه و بست نشسته تو خونه. یه سر رفتیم خونهشون اصلاً جو پلیسی بود! انگار قراره چی بشه! » و خطاب به من گفت: «تو چطور بیخیال اینور اونور میری؟ مگه کنکور نداری؟! »
گفتم: «دایی استراتژی من این شکلیه… »
گفت: «مگه جنگه دایی! »
گفتم: «بله که جنگه، فقط اون کسی که بیشتر سرباز داره برنده نیست. اون کسی که استراتژی هدفمند داره پیروزه… »
پایان اردوی عید
بهترین خاطره هم مسافرت پایان برنامه بود. خیلی ساده و بیخیال بدون آنکه حتی یک کتاب بردارم، همراه خانواده به یک سفر کوتاه تا روستای زادگاه پدری رفتیم. از اینکه تونسته بودم تا با پدر هماهنگ بشم، واقعاً خوشحال بودم. وقتی میدیدم بعد از دو سال و پشت بند کنکور و انتخاب رشته، برادر بزرگترم مانع مسافرت خانواده نیستم، خیلی از خودم راضی بودم و از اینکه میدیدم خارج از دغدغه کنکور بدون کتاب در این سفر هستم، حسابی لذت بردم. من انرژی و انگیزه تازهای برای ادامه مسیر داشتم. چون هم خودم و هم خانوادهام حسابی خوش گذرونده بودیم و به همه اقوام پدری سر زدیم. البته همه این ماجرا رو مدیون گروه یاوران دانش با روش برنامهریزی منحصر به فرد اردوی نوروزیشون هستم.