در این مطلب از سایت باملین انتخاب نام برای فرزندان دختر یکی از دغدغه های مادران و پدران است. به همین دلیل در ادامه چند صد نام جدید دخترانه را معرفی کرده ایم.
اسم دختر ایرانی با حرف الف :
افرا: ستایش کردن
افشید: شکوه خورشید
آپامه : خوشرنگ و آب
آتری : آذر
آتشگون : سرخ فام، سرخ رنگ
آتوسا : نام دختر کورش ، زن داریوش
آدخت : خجسته و نیکو
آریانا : در زبان و گویش پارسی اوستایی به معنی: دختر آریایی، مایهی افتخار نژاد آریایی، موجب فخر و مباهات قوم آریایی
آذر : آتش، فروغ، روشنایی
آذربانو : بانوی آتش گون
آذرچهر : همانند روشنایی
آذرگون : گل همیشه بهار
آراسته : با نظم و ترتیب
آرام : قرار، سکون
آرام دخت : از نام های برگزیده
آرام دل : از نام های برگزیده
آرامش : آرمیدن
آرمیتا : آرمان، عشق پاک
آرمیتی : فروتنی و پاکی و محبت
آرمیدخت : از نام های برگزیده
آزادچهر : آزاده نژاد
آزاده : نام مادر گشتاسب
آزیتا : از نام های برگزیده
آژند : نام گلی است
آشتی : مهر و دوستی، یکرنگی
آشنا : یار، دوست
آشوب : شور، انقلاب
آشیان : لانه و کاشانه
آفتاب : گرمی، روشنایی
آفرین : درود و سپاس
آلاله : نام گلی است
آمیتیس : پادشاه ماد، نام زن کورش
آناهیتا : بانوی پاک و بیگناه، پاکبانو
اسم دختر ایرانی با حرف ب :
زیباترین و باکلاس ترین اسم دختر
باختر : مغرب؛ به معنی ستاره است.
بادام : نام میوهای کوچک و کشیده با دو پوسته که یکی نرم و سبز بوده و دیگری سخت و چوبی است.
بادامک : بادام کوچک، نوعی درخت بادام
باران : قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود
بارنک : نام درختی است.
بافرین : بآفرین، لایق تحسین و تشویق، درخور آفرین
باستیان : بردبار، شکیبا
بالنده : آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است.
بالیده : رشد و نمو کرده
بامک : بامداد، صبح
بامی : درخشان، لقب شهر بلخ
بامین : نام روستایی در نزدیکی هرات
بانو : عنوانی احترام آمیز برای زنان، ملکه، خانم
بانوگشسب : از شخصیتهای شاهنامه،
باور : مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است،
بخت آفرید : آفریده بخت و اقبال
بخشایش : گذشت و چشم پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی، عفو، رأفت، رحمت و شفقت.
بخشنده : آنکه چیزی را بی آنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بدن گل : آن که بدنی لطیف و زیبا
برزآفرید : آفریده با شکوه، نام مادر فرود
برشید : بر(میوه) + شید (خورشید)، میوه خورشید
برگ : به ضم ب، ابرو
برومند : (اسم دختر و پسر) خوش قامت، نام مادر بابک خرمدین
برهون : هاله، خرمن ماه
برفین : برفی، از جنس برف؛ سفید مانند برف؛ (به مجاز) زیبا چهره.
بلوط : گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است.
بمانی : نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند.
بنفشه : نام گل، (به مجاز) مو، زلف؛
بنیتا : دختر بی همتای من
بوستان : بستان، باغ و گلزار
بوژنه : شکوفه، غنچه اسم دختر
بویه : آرزو
بهآفرید : نام دختر گشتاسپ پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار
بِهآفرین : خوب آفریده؛ خوش سیما، خوش منظر
بهآیین : دارای آیین بهتر
بهار : فصل اول سال
بهارآفرین : آفریننده بهار
بهارا : بهار
بهاران : هنگام بهار، موسم بهار؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت.
بهارک : به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ (به مجاز) زیبا با طراوت
بهاره : مربوط به بهار؛ به عمل آمده در بهار؛ منسوب به بهار.
بهاردخت : دختر بهار
اسم دختر سنگین و رنگین
خیلی از پدران و مادران دوست دارند علاوه بر اینکه اسم دخترشان جدید و با معنای زیبا باشد در کنار آن سنگین و رنگین بوده و به اصطلاح معروف اسمش لوس نباشد . در ادامه چند اسم زیبا را مشاهده می کنید.
رها : به معنی نجات یافته و آزاد
آوا : بانگ، آواز، عقیده و صدایی که از آلات موسیقی به گوش میرسد
سارا : به معنای خالص، نام همسر حضرت ابراهیم (ع) و مادر اسحاق
مهتا : یعنی همانند ماه بی همتا . ماهگونه
ارغوان : نام یک گل و درخت زیبا
جانان : معشوق، محبوب دختر خوب زیباروی
اسم دختر ایرانی با حرف پ :
اسم دختر جدید و شیک
پادمیرا : جاویدان، نگهبان مهر، نگهدارنده عشق
پادنا : اسم یکی از بخشهای تابعه شهرستان سمیرم،
پادینا : در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته میشود.
پارامیدا : پارامیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش پادشاه هخامنشی،
پاردیس : پردیس
پارمیدا : پارامیدا، پارامیس، پرمیس
پارمیس : پرمیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی
پارنا : نام قلهای در نزدیکی پل دختر
پارند : نیک بختی و فرارونی؛ نگهبان گنج و خواسته
پاشنگ : خوشهی انگور
پاکسیما : دارای صورتی پاک و زیبا
پاکچهر : خوش صورت
پاکدل : پاکیزه دل، دلپاک، خوش قلب
پاکرخ : پاکیزه رو، زیبا رو
پاکروی : پاکیزه روی، زیبا روی
پاکفر : باشکوه پاک
پاکدخت : دختر پاک و عفیف
پاکنوش : پاک نوشنده
پاکناز : دارای ناز خوش
پاکیزه : بدون آلودگی، پاک
پالیز : باغ
پامچال : گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی
پانتی : نام همسر آریاسب از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
پانیا : محافظ نگهدارنده
پانیک : کسی که قدمش نیک است، خوش قدم
پایون : پیرایه، زیور، آرایش
پاییز : هنگام پاییز، برگ ریزان، مجازا دختر زیبا رو
پاییزان : هنگام پاییز
پارمین : تکه یا قطعهای از بلور؛ نام زنِ داریوش.
پانتهآ : زن زیبایی از اهالی شوش که زیباترین زن آسیا به شمار میرفت؛ از اسامی باستانی.
پانیذ : پانید، قند مکرر، شکر، شکر برگ، شکر قلم، نوعی از حلوا که از شکر و روغن بادام تلخ و خمیر میساختند.
پدیده : آنچه اتفاق میافتد یا وجود دارد و میتوان آن را تجربه کرد؛ پدیدار؛ شخص، چیز یا حادثهی چشمگیر.
اسم دختر ایرانی با حرف ت :
اسم دخترانه فارسی
تابا : طاقت، پیچ و تاب زلف، فروغ، تابنده، تابان
تابان : دارای نور و روشنی، درخشان، روشن
تابناک : جذاب، روشن و درخشنده
تاتیانا : تاتینا، پرنده شکاری
تاتین : پرندهای شکاری
تابنده : آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان.
تاج آفرین : آفریننده تاج، به وجود آورنده تاج
تاج بانو : ملکه، شاهزاده خانم
تاج خاتون : ملکه، شاهزاده خانم
تاج دخت : تاج (کلاه پادشاهی، افسر) + دخت (دختر)
تاج گل : آن که چون تاجی در رأس گلها است، زیبا
تاج ماه : آن که چون تاجی بر سر ماه است، بسیار زیبا
تاج مهر : آن که چون تاجی بر سر خورشید است، یا دسته گلی به شکل تاج، بسیار زیبا
تارا : ستاره، کوکب، مردمک چشم.
تارادخت : دختر ستاره، دختر چون ستاره، (به مجاز) دختر زیبا، صاحب حسن و کمال
تارادیس : مانند ستاره
تاژ : لطیف، نازک، نام پسرفرواک برادر هوشنگ پادشاه پیشدادی
تافته : گداخته، درخشنده و تابناک، روشن، نوعی پارچه ابریشمی
تاک آفرین : مرکب از تاک (درخت انگور) + آفرین (آفریننده)
تاکدخت : مرکب از تاک (درخت انگور) + دخت (دختر)
تالین : پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک.
تانیا : در فارسی به معنی دختر یگانه و بی مانند
ترانه : هرنوع شعر یا سخن معمولًا موزون که با موسیقی خوانده شود، قطعه آوازی، هر صدایی که حالت موسیقایی داشته باشد.
ترگل : گل تازه و شاداب
ترمه : نوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم
ترنج : بالنگ؛ طرحی مرکّب از طرحهای اسلیمی و گل و بوتهای که معمولًا در وسط نقش قالی، تذهیب، و مانند آنها به کار میرود.
ترنیان : سبدی که از شاخه های بید میبافند
تروند : میوه تازه رسیده، نوبر
اسم دختر ایرانی با حرف ث :
اسم دخترانه زیبا
ثریّا : معنی: پروین
ثمر : معنی: میوه؛ (به مجاز) نتیجه و حاصل
ثمره : معنی: میوه؛ (به مجاز) نتیجه و حاصل
ثمن : معنی: بها، قیمت
ثمین : معنی: گرانبها، قیمتی، گران
ثَمینا : معنی: (ثمین + الف نسبت) منسوب به ثمین، ثمین
ثمینه : معنی: گران بها، قیمتی، گران
ثنا : ریشه: عربی
اسم دختر ایرانی با حرف ج :
جدیدترین اسم دختر ۱۴۰۰
جام : پیاله، ساغر
جانانه : دوست داشتنی
جانمهر : از نام های برگزیده
جر یره : زن سیاوخش، مادر فرود
جوانه : جوان، جوانی،رویش
جانا : ای جان، ای عزیز
جان افروز : (به مجاز) آسایش بخش روان
جانان : معشوق، محبوب؛ خوب
جان بانو : بانویی که چون جان عزیز است.
جانانه : محبوب، معشوق، (در تصوف) (به مجاز) خداوند
جاندخت : محبوبه، معشوقه، دختری که چون جان عزیز است.
جان نواز : آرامش دهنده جان، محبوب
جمدخت : جم (پادشاه بزرگ) + دخت (دختر)
جوانه : تازه، نو؛ جوان
جهان آوا : مرکب از جهان (عالم، گیتی) + آوا (صدا، بانگ)
جهان خاتون : خاتون جهانیان، بانوی جهانیان، شاعره ایرانی در قرن هشتم
جهان بانو : بانوی جهانیان
جهان ماه : آن که در جهان چون ماه می درخشد، زیبا
جهان ناز : مایه افتخار جهان، فخر جهان
جهانتاب : آنچه به جهان نور و روشنایی میدهد، عالمتاب، نور دهنده جهان
جهاندخت : دختر شهره در عالم
جهانرخ : مرکب از جهان (عالم، گیتی) + رخ (چهره، صورت)
جیحون : (تلفظ: jeyhun) رود بزرگ، رود، نام رودی در آسیای میانه
جلوه : نمایان شدن، خود را آشکار کردن، خودنمایی؛ (به مجاز) زیبایی، جاذبه
جلیله : مؤنث جلیل
جمانه : یک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤ؛ نام دختر ابوطالب و خواهر حضرت علی(ع)
جَمیله : مؤنث جمیل، جمیل؛ زیبا
جنان : بهشت؛ باغها
جنت : بهشت، فردوس
جواهر : هر یک از سنگهای گرانبها مانند یاقوت و زمرد؛ (به مجاز) آن که وجودش بسیار عزیز و ارزشمند یا دوست داشتنی است.
اسم دختر ترکیبا حرف ج
جیران : آهو (به مجاز) معشوقِ زیبا؛ چشمِ زیبا
اسم دختر ایرانی با حرف چ :
چرمه : اسب به ویژه اسب سفیدرنگ
چالی : پرندهای شبیه گنجشک اما بزرگتر از آن
چامه : شعر، شعری که با آواز خوانده میشود.
چشمه : مکانی که آب زیرزمینی در آنجا به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر میشود.
چکامه : شعر به ویژه قصیده.
چکاوک : پرندهای خوش آواز و کمی بزرگتر از گنجشک که تاج بر سر دارد.
چکاوه : چکاوک
چلچله : پرستو
چمان : معنی: آن که میخرامد و با ناز حرکت میکند، خرامان، رونده، راهوار، آن که یا آنچه با ناز حرکت میکند، خرامان
چمانه : پیاله شراب
چمن : زمین سبز و خرم، باغ و بوستان مرغزار؛ نام گیاهی از تیرهی غلات.
چمن آرا : زینت دهنده باغ، باغبان، آنچه موجب زیبایی و آراستگی باغ و بوستان است.
چمن افروز : آن که یا آنچه زینت دهنده چمن است، نام چند نوع گیاه علفی که گل آذین قرمزرنگ آنها به شکل تاج خروس است، تاج خروس
چمن چهر : آن که چهرهای زیبا چون باغ و بوستان دارد.
چمن ناز : زیبارویی که دارای ناز و عشوه و کرشمه است.
چنور : گیاهی خوشبو شبیه به شوید، که در بعضی از مناطق کردستان میروید.
چهرآذر : آذرچهر، دارای چهرهای چون آتش
چهرآرا : آراینده چهره
چهرآزاد : نام جد اسپهبد بختیار پسر پادشاه فیروز ساسانی
چهرزاد : نژاد و اصیل، لقب هما، دختر بهمن در شاهنامه
چهرمینو : آن که چهرهای زیبا چون بهشت دارد.
چهره : روی، صورت
چهره گل : آن که چهرهای زیبا چون گل دارد.
چوک : چشمه
چیترا : نژاد
چیچک : گل
چیستا : نام فرشته دانش و معرفت
چیلانه : درخت عناب
چیکا : نوعی پرنده
چام : ناز و عشوه
چیستا: فرشته دانش و خرد
اسم دختر ایرانی با حرف ح :
حاتمه : مؤنث حاتم به معنی حاکم، قاضی، داور
حارثه : مؤنث حارث، زن کشاورز
حاصل : نتیجه
حامده : مؤنث حامد، سپاسگزار
حانی : (دخترانه و پسرانه) میش یا گاو وحشی
حانیه : مهربان، دلسوز
حبه : دانهی بعضی از میوهها و گیاهان
حبیبه : مؤنث حبیب، دوست، یار، معشوقه
حدیث : عشق، سودا
حدیثه : امروزی، جدید، نو.
حدیقه : باغ
حرمت : احترام
حریر : ابریشم
حره : زن آزاده
حریه : حُره
حسانه : زن بسیار نیکو
حسْنا : زیبا، زن زیبا
حسنا : نیک، پسندیده
حسنه : خوب، نیک، پسندیده
حسنیه : نیکوتر، کار نیک، عاقبت نیکو
حسیبه : دارندهی نام و شرف و بزرگی
حفصه : اسد، شیر؛
حفیظه : موکّل به چیزی؛ حافظ و محفوظ
حکیمه : مؤنث حکیم، زن حکیم و دانشمند
حلما : جمع حَلیم، بردباران، صبوران.
حلیا : زیور و آرایش
حلیمه : مؤنث حلیم، زن خویشتن دار، صبور و با تحمل، دختر بردبار
حلیه : زینت، پیرایه، زیور؛ مشخصات صورت و اندام
حماسه : کاری افتخار آفرین، نوعی شعر، دلیری، شجاعت، بی باکی
حمده : سپاس و شکرگزاری
حمیده : مؤنث حمید، ستوده، پسندیده؛ مادر امام موسی کاظم(ع).
حمرا : سرخ رنگ
حمیرا : مصغّر حمرا، زن سرخ و سپید، زن سرخ
حنا : گیاهی درختی که گلهای سفید و معطر دارد
حنّان : آرزومند، مشتاق؛ بخشاینده
حنّانه : بسیار نوحه کننده، ناله کننده
حنظله : مفرد حَنظل
حنیسه : زن شجاع
حنیفه : مؤنث حنیف، دختر درست و پاک
حوا : نخستین زنی که خدا آفرید، همسر حضرت آدم(ع)
حور : زن زیبای بهشتی
حورا : حور، زن زیبای بهشتی؛ زنِ سفید پوستِ سیاه چشم و موی.
حورالعین : زن یا زنان سفیدپوست درشت چشم
حوری : حور؛ زن زیبا
حوری لقا : آن که چون حوری زیباست.
حوریا : از حوری به معنی فرشته بهشتی میآید، آن که چون حور زیباست.
حوریه : زن سفید پوست و زیباروی.
حیفا : نام بندری در فلسطین
حیات : زندگی، زیست
حسِیبا : دارای اصل و نسب، پاک نژاد، پاکزاد و اصیل
حورآسا : آن که چون حور زیباست.
حورآفرین : مرکب از حور (زن زیبای بهشتی) + آفرین (آفریننده)
حورجهان : آن که چهرهای زیبا چون حور دارد.
حوردیس : آن که چون حور زیباست.
حوررخ : حور , آن که چهرهای زیبا چون حور دارد.
حورزاد : زاده حور، زیبا
حوروش : دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی.
حوری بانو : حور , زن زیبای بهشتی
حوری دخت : حور , مرکب از حوری (زن زیبای بهشتی) + دخت
حوری رخ : حور , آن که چهرهای زیبا چون حوری دارد.
حوری زاد : حور , زاده حوری، زیبا
اسم دختر ایرانی با حرف خ :
خاتون : لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید
خاتونک : خاتون (بانو) + ک، بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز
خارا : نوعی سنگ آذرین، نام یکی از گوشههای موسیقی ایرانی
خارک : نوعی خرمای زرد و خشک
خاتَم :فرمان، حکم و پایان؛ نام شهرستانی در جنوب استان یزد.
خاور : (مخففِ خاوران) هم به معنی مشرق و هم به معنای مغرب است.
ختا : نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است.
خُتن : نام شهری در ترکستان شرقی و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق شده است، (به مجاز) زیباروی.
خجسته : سعادتمند، کامروا، خوشبخت، گل همیشه بهار.
خداآفرید : آفریده خداوند
خرامان : دارای حالت خرامیدن، در حال خرامیدن، به آهستگی و با ناز.
خرشا : خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی.
خرشید : خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
خُرّم : سرسبز و با طراوت؛ شاد، خوشحال، خوب، خوش؛ فرخنده، مبارک.
خرم بانو : بانوی شاد و خوشحال
خرم بهار : آن که چون بهار خرم و با طراوت است، نام دختر فتحعلی شاه قاجار
خرم گل : آن که چون گل خرم و با طراوت است.
خرم چهر : آن که چهره ای شاداب و با طراوت دارد.
خرمدخت : دختر شاد و با طراوت
خرمن : توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز
خرمناز : زیبا و با طراوت
خرمه : نام همسر مزدک، گیاهی است مانند لوبیا
خزان : نام سومین فصل سال، پس از تابستان و پیش از زمستان، پاییز
خندان چهر : آن که چهره ای خندان و متبسم دارد.
خندان گل : آن که چون گل شاداب و باطراوت است.
خوبیار : یارخوب
خوردیس : مانند خورشید، درخشان
خورسان : مانند خورشید
خوب چهر : دارای سیمای زیبا، زیبا.
خورشید : جرم مرکزی منظومه شمسی به نام کره خورشید، آفتابِ درخشان؛ (به مجاز)آفتاب و زیبارو.
خورشید بانو : مرکب از خورشید و بانو
خورشید دخت : مرکب از خورشید + دخت (دختر)
خورشید رخ : آن که چهرهاش چون خورشید میدرخشد.
خورشیدفر : آن که شکوه و جلالی چون خورشید دارد.
خورشیدمهر : آن که مهر و محبتی چون خورشید دارد.
خوروش : خورشیدوش، تابان و درخشان چون خورشید
خوشروز : دارای زندگی راحت و بارفاه.
خوشاب : میوهای که با محلول آب و شکر میپزند، روشن و شفاف، آبدار و ترو تازه، جواهر تابان و درخشان
خوشه : تعدادی دانه، میوه یا گل که به محور متصل باشند
خوشین : خوش و زیبا
خوشیار : دوست و یار شاد و شادمان
خجسته : شادباش، مبارک
خجیر : زیبا روی و پسندیده
خرم چهر : از نام های برگزیده
خرمدل : خوشدل، خوشحال، شادمان
خندان : خندیدن، با لبخند
خوب چهر : از نام های برگزیده
خوبروی : از نام های برگزیده
خورزاد : از نام های برگزیده
خورشاد : از نام های برگزیده
خورشید : هور، هور شید
خورشید چهر : از نام های برگزیده
خُوروَش : همانند خورشید
خوشبوی : از نام های برگزیده
خوشچهر : نیکو روی
خوشخو : نیک رفتار، با صفا
خوشدل : شاد، شادمان، خوشنود، خوشحال
خوشروی : خوشرو، خوش صورت، خوشگل
خوشگو : خوش سخن
خوشنوا : خوش آواز، خوش آهنگ
اسم دختر عربی با حرف خ
خاطرآسا : خاطر (عربی) + آسا (فارسی) آسایش دهنده خاطر
خاطرافروز : خاطر (عربی) + افروز (فارسی) شادی بخش
خاطرنواز : خاطر (عربی) + نواز (فارسی) دلکش، مطبوع
خاطِره : یادبود، یاد، ذهن، حافظه، خاطر.
خالِده : مؤنث خالد
ختمی : گیاهی علفی، پایا، و زینتی از خانواده پنیرک که گلهای درشت دارد.
خجسته لقا : خجسته (فارسی) + لقا (عربی) خوش سیما، خوشرو
خدیجه : مولودِ پیش از اتمام ماههاd باردارd، ولادت قبل از موعِد، نام همسر پیامبر اسلام(ص) و مادر حضرت فاطمه(س)
خزر : فتان، دختر که عشوه هایی زیرکانه میریزد.
خزال : با ناز راه رونده، کسی که با ناز راه میرود.
خَضرا : (مؤنث اخضر) به معنی سبز، کبود، نیلگون، و آبی و سبز؛ سبزهزار، چمنزار.
خَلف : فرزند صالح، شایسته؛ جانشین؛ (به مجاز) پیروی کننده از پدر در اخلاق و کردار
خلیله : مؤنث خلیل
خوش لقا : خوش (فارسی) + لقا (عربی) خوش صورت، زیبا
خیرالنسا : بهترینِ زنان؛ عنوانی برای حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر اسلام(ص)
خیزران : نوعی نی مغزدار با ساقهای محکم و بلند؛ نام مادر امام محمّد تقی(ع)
اسم دختر ترکی با حرف خ
خانم : کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد مانند ماه خانم، خانم گل
خانم گل : معنی: خانم (ترکی) + گل (فارسی) خانمی که از زیبایی و لطافت چون گل است.
خانوم : : خانم، کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد مانند ماه خانم، خانم گل
اسم دختر ایرانی با حرف د :
دادآفرید : از داد آفریده شده، از نامهای خداوند
دارانا : نام روستایی در نزدیکی اهر
دارینا : زرگر، طلاساز، مجازا ارزشمند و گرانبها
دارینه : نام روستایی در نزدیکی سقز
دالیا : نوعی از گلِ کوکب
دامینه : زیبا، جاری و روان، همچنین به معنای دانش و دانایی نیز آمده است.
دایانا : زیبا روی، زیبا و گرانمایه مانند زر سرخ، همچنین نام دیگر آناهیتا الهه آب
درافشان : آن که مروارید میافشاند؛ (به مجاز) بخشنده؛ دارای فصاحت و زیبایی، باران ریز.
دربها : بانوی ارزشمند، دختری که مانند مروارید ارزشمند است، نام همسر کورش کبیر
درتا : مانند مروارید، همتای دُر
درخشا : نورانی، تابنده ، درخشان
درخشان : دارای درخشش، روشن و تابان، درخشنده، (به مجاز) جالب توجه و چشم گیر و خوب و موفقیت آمیز.
درخشنده : (صفت فاعلی از درخشیدن)، دارای درخشش و تلألؤ؛ روشن و تابان.
دردانه : بسیار محبوب و گرامی، عزیزکرده، ناز پرورده؛ نیز فرزند بسیار گرامی.
درسا : دُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت)، شبیه به دُر؛ (به مجاز) گران قیمت و ارزشمند.
درستی : پاکی، حقیقت، صحت، نام دختر انوشیروان پادشاه ساسانی
درفام : مانند در درآسا دُرمانند به رنگ دُر
درفشان : درخشان و روشن
درناز : (دُر= مروارید، لؤلؤ + ناز = زیبا و قشنگ) (به مجاز) زیبا رو و گران بها.
دریا : (در جغرافیا) تودهی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، (به مجاز) شخص بسیار آگاه و دانشمند، (به مجاز) (در تصوف) حقیقت یا ذات حق.
دریادخت : مرکب از دریا + دخت (دختر)
دریاناز : مرکب از دریا و ناز، مایه ناز و مباهات دریا یا به معنای دریای ناز، دارای زیبایی و لطافت فراوان، زیبا و قشنگ
دلآرا : موجب آرامش و شادی دیگران؛ محبوب، معشوق، نام همسر دارا (داریوش سوم) و مادر روشنک بنا بر روایات ایرانی.
دلارام : موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر.
دل آسا : موجب تسکین و آسایش دل
دل آویز : زیبا، دلنشین، محبوب
اسم دختر ایرانی با حرف ر :
رابو : نام گلی از گلهای بهاری
رابیا : مشهور، نامدار
راتا : نام فرشته ای است
رادا : راد + ا (پسوند نسبت)، منسوب به راد
راددخت : دختر بخشنده یا خردمند
رادنوش : مرکب از راد (جوانمرد، بخشنده) + نوش (نیوشنده)
راز : آنچه از دیگران پنهان نگاه داشته می شود، سِر
رازان : نام روستایی در نزدیکی خرم آباد
رازک : گیاهی علفی از خانواده شاهدانه که معطر، تلخ، و دارویی است
رافونه : پونه
رام افزا : افزون کننده آرامش
رام افزون : رام افزا، افزون کننده آرامش
رام بانو : بانوی آرام یا بانوی شاد
رامدخت : دختر آرام
رامش : شادی، خوشی، لذت، حظ ، آسودگی، آسایش، سرود، نغمه
رامشین : نام روستایی در نزدیکی سبزوار
رامک : رام، اهلی، آرامش دهنده
رامونا : مظهر عشق، لاتین نگهبان عاقل
رامی : رام + ی (پسوند نسبت)، منسوب به رام
رامینا : رامین + الف (نسبت)، منسوب به رامین؛ دخترِ طربناک.
رامینه : رامین
راوش : مصحف زاوش، نام ستاره مشتری
راویز : خارشتر
راویس : صاحب جاه و جلال
رایکا : محبوب، مطلوب
اسم دختر ایرانی با حرف ز :
زادک : نام روستایی در نزدیکی قوچان
زانوس : نام یکی از دو شعبه بزرگ رود چالوس
زاکیه : نیکو، پاکیزه
زامیر : آواز
زاهده : مؤنث زاهد
زُبیده : نام گیاهی (همیشه بهار)؛ دختر جعفرابن منصور زن هارون الرشید و مادر خلیفه امین.
زربانو : بانویی که چون زر میدرخشد، نام دختر رستم پهلوان شاهنامه
زربین : سرو کوهی
زرپری : آن که چون زر و پری درخشنده و زیباست
زرتا : همتای زر، درخشان و زیبا چون طلا
زرتاج : زر(فارسی) + تاج (فارسی) زرین تاج
زرخاتون : زر( طلا) + خاتون( بانو)
زردخت : مرکب از زر( طلا) + دخت ( دختر)
زردیس : به شکل زر
زرشام : نام دختری از خاندان جمشید پادشاه کیانی
زرکا : گیلکی نوعی پرنده
زرگل : زرین گل
زرمان : مانند زر، بسیار زیبا
زرناز : مرکب از زر( طلا) + ناز(کرشمه)
زرنگیس : زرین گیس زرین گیس
زرنوش : ام شهری که دارا آن را بنا کرده بود
زرواندخت : از زروان (نام ایزدی) + دخت (دختر)
زری : پارچه یا لباسی که در آن نخهای طلایی به کار رفته است، نخ طلا یا نقره یا گلابتون، طلایی، منسوب به زر
زرین : از جنس زر، به رنگ زر، طلایی
زرین تاج : زرین (فارسی) + تاج (معرب) آن که تاجی از طلا بر سر دارد.
زرین دخت : مرکب از زرین (طلایی یا از جنس زر) + دخت (دختر)
زرین گل : آن که چون گلی زرین زیبا و درخشان است
زرین گیس : آن که موهایی به رنگ طلا دارد، نام زنی در منظومه ویس و رامین
زرین مهر : خورشید طلایی
زرین نرگسه : ستارههای آسمان
زرین نگار : آراسته شده با زر
زرین همای : همای زرین، آفتاب
زرین هور : خورشید طلایی
زرینه : ساخته شده از طلا
زعفران : گیاهی علفی، چند ساله و از خانواده زنبق که گلهای پاییزی سفید یا بنفش دارد.
زکیه : مؤنث زکی، پاک، طاهر، پارسا
زگما: نام پلی در زمان سلوکیان که سلوکیه را به شهر آپاما وصل میکرد.
زلال : صاف و شفاف، (به مجاز) آب صاف و گوارا، پاک، خالص
زُلفا : منسوب به زلف؛نزدیکی و منزلت و قربَت.
زلیخا : نام همسر عزیز مصر که مفتون زیبایی یوسف (ع) شد.
زمانه : روزگار، چرخ
زمرد : نام سنگی قیمتی به رنگ سبز
زمزم : نام چشمهای در نزدیکی کعبه
زمزمه : صدای حرف زدن آهسته، صدای آواز خواندن آهسته
زمیرا : بلبل
زنبق : گلی درشت به رنگهای بنفش، سفید، یا زرد
زوفا : گیاهی پایا و معطر از خانواده نعناع
زهرا : روشن، درخشان ، نام دختر پیامبر(ص)
زهره : نام سیارهای در منظومه شمسی
زیب النساء : بهترین زنان، زیباترین زنان،
زیبا : آن که یا آنچه دیدنش چشم نواز و خوشایند است، دلنشین، مطبوع
زیباچهر : آن که چهرهای زیبا دارد، زیبا
زیبارخ : آن که چهرهای زیبا دارد، زیبا
زیبان : زیبا، خوشایند
زیبنده : شایسته، سزاوار، زیبا، آراسته
زیتون : نام میوهای که رنگ آن در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر میکند.
زیتون خاتون : نام همسر ارسلان شاه پادشاه کرمان که زنی بسیار خردمند و خیر بود.
زیتونه : یکدانه زیتون
زینا : مخفف زیناوند، لقب تهمورث پادشاه پیشدادی
زرکا : به زبان گیلکی به معنی نوعی پرنده
زهراناز : درخشنده و نازنین، ترکیبی قشنگ از نام زهرا
زهیرا : به معنی شکوفهدار، درخت شکوفهدار
زینا : نام دختر نوح نبی
زیور : زینت، پیرایه
زیورتاج : آن که چون زیور و جواهری بر تاج میدرخشد.
زوشا : زیبا، نیکو، دلربا، از ریشه اوستایی زوش، نام نیای منوچهر پادشاه پیشدادی
زویا : زویا در زبان روس به معنی عزیز پدر میباشد.
زوفا : گیاهی پایا و معطر از خانواده نعناع
زینب : پاکیزگی، نام درختی خوشبو و خوش منظر
زینت : آذین، آرایش، پیرایه، تزیین، حلیه، زیب، زیور
زیوین : نقرهای، نقره گون
زادمهر : برآمده از روشنایی
زرافشان : افشاننده سیم و زر
زراندام : از نام های برگزیده
زربانو : نام دختر رستم و خواهر بانو گشتاسب
زرستان : نام دختر ارجاسب
زرشام : نام دختری از خاندان جمشید
زرگیس : از نام های برگزیده
زرگیسو : از نام های برگزیده
زرمان : زرمانند و بسیار زیبا
زرنگار : از نام های برگزیده
زری : منسوب به زر، زر دار
زرین : طلایی
زرین بانو : از نام های برگزیده
زرین چهر : از نام های برگزیده
زرین چهر: : از نام های برگزیده
زُمرد : گوهر، از سنگ های قیمتی
زیبا : خوبروی، خوش چهره
زیبا دخت : از نام های برگزیده
زیباچهر : خوش رو
زیبارخ : از نام های برگزیده
زیباروی : از نام های برگزیده
زیبنده : شایسته، سزاوار
زیور : آرایش، پیرایه
اسم دختر ایرانی با حرف ژ :
ژاسمی : یاسمن
ژالانه : گیاهی زیبا و خودرو
ژالین : شعله آتش
ژاله : شبنم، قطره باران
ژامک : از نامهای باستانی، آینه
ژانت : مونث ژان (ژان = یحیی، یوحنا، خداداد)
ژانیا : از نامهای باستانی
ژانیتا : محل پرستش خداوند
ژانین : نام دریاچهای در یونان
ژانینا : نام شهری در یونان در کنار دریاچهای به همین نام
ژاوا : جاوه نام قسمتی از اقیانوس هند میان جزیره جاوه و سوماترا و برنئو
ژاوه : نوعی گیاه وحشی از تیره کاکوتی
ژاییژ : شراره آتش
ژربرا : گلی زینتی به شکل مینا ولی بسیار درشت تر از آن به رنگهای صورتی تا سرخ
ژرفا : عمیق، عمیق ترین یا دورترین نقطه جایی
ژرفی : عمق، ژرفا
ژرفین : عمیق
ژرویرا : ژریرا
ژنیا : ژنیک
ژنیک : با استعداد، نابغه
ژوان : زمان، میعاد، ملاقات
ژون : بت، صنم
ژیژیس : نام ندیمه پروشات همسر داریوش پادشاه هخامنشی
ژیکان : قطرهی باران (به مجاز) زلال و شفاف، زیبا و آرامش بخش
ژیلا : ژاله تگرگ
ژینا : باهوش، با نابغه، ژنیک
ژینوس : باهوش، نابغه، ژینا
ژیوار : نام کوهی در اورامان، زندگی کردن
ژاله : شبنم
ژیان چهر : از نام های برگزیده
ژیان دخت : از نام های برگزیده
اسم دختر ایرانی با حرف س :
سابو : هاله، خرمن ماه
ساتی : در مصر باستان، نام فرشته نگهبان ارواح
ساتیا : از نامهای باستانی
ساتین : محبوب و دوست داشتنی
سارگل : گل زرد
سارنگ : نام پرندههای کوچک به رنگ سیاه، سار، ساری؛ گوشه ای در آواز ابوعطا؛ نام سازی مثل کمانچه
سارنیا : خالص، پاک، منزه، بانوی بی ریا، دختر پاکدامن
ساریان : نام روستایی در نزدیکی مشهد
سارینا : خالص، پاک
سالی : بی غم و سرخوش، سالمند و دارای عمر طولانی، نام روستایی حوالی خرم آباد
سالینا : سال + ین (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)، منسوب به سال
سامه : عهد، پیمان، جای امن و امان، پناه، مأمن
سامینا : مانند مینا؛ نام گلی
سانوا : دختر خوش سخن، بانویی که شیرین حرف میزند.
سانیا : سایه روشنِ جنگل
ساوی : با ارزش، گرانمایه
سایه : تاریکی نسبی، پناه، حمایت؛ حشمت و بزرگی.
سبارو : کبوتر
سبزبهار : نام یکی از الحان قدیم ایرانی
سبزپری : فصل بهار
سبزه :سبزه وار، چمن زار، گندمگون
سپیتا : سفیدترین و پاکترین
سپیده : روشنی کم رنگ آسمان در افق مشرق قبل از طلوع آفتاب
سپیده گل : گل سپید
سپینود : در شاهنامه دختر پادشاه هند (شنگل) و زن بهرام گور
سپیدار : درختی از خانواده بید با برگهای براق
ستاره : ؛ بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیبارو
ستایش : حمد و سپاس خداوند، شکرگزاری (به درگاه خداوند)؛ تعریف و تمجید
ستوده : آنکه او را ستودهاند؛ ستایش شده
سداب : نام گیاهی است
سرآویز : آنچه به سر میآویزند
سرمه : مخلوطی از کانههای آنتیموان که سیاه رنگ است و از آن برای آرایش چشم استفاده میشود، (به مجاز) سیاهی، تاریکی
سَرو : از انواع درختان که همیشه سبز است؛ (به مجاز) شاداب و با طراوت
سَرور : آنکه مورد احترام است و نسبت به دیگری یا دیگران سِمَت بزرگی دارد؛ فرمانده، رئیس، بزرگ
سرور : شادمانی
اسم دختر ایرانی با حرف ش :
شاپرک : نوعی پروانه بزرگ که معمولاً شب پرواز می کند.
شاپری : شاه پری
شاخسار : محل انبوهی شاخه های درخت
شادآفرید : آن که شاد آفریده شد، آفریده شاد
شاداب : با طراوت، تازه، شاد، شادان، مسرور
شادان : شاد، مسرور؛ (در حالت قیدی) باحال شاد، شادمانه
شادانه : شاهدانه
شادبانو : بانوی شاد
شادبهر : آن که از شادی بهره دارد، خوشحال
شادپری : پری شاد
شاددخت : دختر شاد
شادرخ : آن که چهره ای شاد و متبسم دارد.
شادرو : آن که روی و چهره اش شاد است، شاداب، شادمان و مسرور
شادروز : نیک روز، خوشبخت، کسی که روزش شاد است.
شادفر : آن که دارای شکوه و شادی است.
شادگل : آن که چون گل شاداب است.
شادگون : شاد و خوشحال
شادلی : شاد روی نرمخو و آرام
شادلین : نرمی و ملایمت، شاد روی نرمخو، آرام و خوش چهره
شادمانه : شادمان، شاد، خوشحال و مسرور، با شادی و خوشحالی
شادناز : ویژگی آن که شاد است و با عشوه و ناز است.
شادنوش : شادی و شادمانی همیشگی و جاوید
شادور : شادمان، خوشحال
شادک : نام مستعار سمک در داستان سمک عیار
شادکامه : کامروا، خوشحال، شادمان
شادی : وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور؛ جشن
شادیا : بانوی شاد، دختر شاد و سرخش، منسوب به شادی
شادیان : از روی شادی، بر اساس شادی، آهنگ و نوای شادی آور
شادیانه : از روی شادی، بر اساس شادی، آهنگ و نوای شادی آور
شادیه : منسوب به شادی
شارین : متمدن، شهرنشین، مرکب از شار به معنای شهر + ین (پسوند نسبت)، نام دهی در قزوین
شاندیز :شکوهمند و دارای عظمت و جلال، شاهان دژ، نام روستایی در نزدیکی مشهد
اسم دختر ایرانی با حرف ف :
فاتن : فتنه انگیز، آنکه آشوب بپا میکند.
فارا : نام کوهی است که در غرب فلات ایران واقع شده است.
فاسیروس : نام دختر اردشیر دراز دست پادشاه هخامنشی
فام گل : به رنگ گل
فانیذ : پانیذ، قند، شکر
فایدیم : به معنای گل نیلوفر است، نام همسر کبوجیه پادشاه هخامنشی
فرآذر : شکوه آتش
فراچهر : مرکب از فرا (بالاتر) + چهر (صورت) = آنکه صورتی زیباتر از دیگران دارد.
فرارنگ : فرانک، پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فرازنده : بالابرنده و افرازنده
فرانک : پروانه، از شخصیت های شاهنامه، نام دختر برزین و زن بهرام گور، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فرانه : فرانک
فربو : مرکب از فر (شکوه) + بو = بو و عطر شکوه و منزلت
فرپرک : شب پره که آن را مرغ عیسی نیز می نامند.
فرتوک : پرستو
فرجهان : شکوه دنیا
فرخ : اسم دخترانه و پسرانه به معنی خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرخ بانو : بانوی بزرگوار و فرخنده
فرخ بخش : بخشنده بزرگوار، نام یکی از بهدینان یزد که در سال هشتاد و هشت یزگردی می زیسته است.
فرخ تاج : فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاج
فرخ چهر : دارای چهره فرخنده و مبارک
فرخ ماه : ماه خجسته و مبارک
فرخ ناز : مرکب از فرخ (مبارک) + ناز (غمزه)
فرخنده : مبارک، میمون، خجسته، آنکه یا آنچه وجودش سبب شاده و آرامش است.
فرخنده چهر : دارای چهره مبارک و خجسته
فردخت : مرکب از فر (شکوه) + دخت (دختر)
فردوس : معرب از فارسی، پردیس بهشت
فردیس: پردیس، بهشت
فرزان دخت : دختر فرزانه و دانا
فرزانه : خردمند، دانا
فرسیما : دارای چهرهای باشکوه
اسم دختر ایرانی با حرف ق :
قشنگ : زیبا، خوشگل
قشنگ گل : گل زیبا، دختری که چهره اش مثل گل زیبا و لطیف است.
اسم دختر عربی با حرف ق
قاهره : مؤنث قاهر، نام پایتخت مصر
قُدسی : مربوط به عالم بالا، مربوط به عالم مجردات، ملکوتی؛ (به مجاز) فرشته
قُدسیه : مؤنث قدسی
قدیره : مؤنث قدیر، توانا
قصیده : نام یکی از قالبهای شعر فارسی وعربی
قطره : مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه
قمر : ماه؛ جِرم آسمانی که دور سیارهای بچرخد؛ (به مجاز) زن زیباروی
قمرالزمان : ماه دوران؛ نام یکی از شخصیتهای هزار و یک شب
قمرسیما : ویژگی آن که چهرهاش مثل ماه میباشد؛ (به مجاز) زیبارو
قمرالملوک : آن که میان پادشاهان چون ماه میدرخشد.
اسم دختر عربی – فارسی با حرف ق
قمرتاج : تاج ماه
قمرناز : ماه ناز ، آن که چون ماه زیباست.
اسم دختر ایرانی با حرف ک :
کاشین : نام محله در شمال ایلام
کامه : خواسته، آرزو، مراد، هدف، خواهش
کامیشا : خوشحال، سرزنده، خوش بیان، ترکیب مغلوب و تغییر یافته “شادکام”
کاناز : چوب ریشه خوشه خرما، اسم اصیل ایرانی
کانی : چشمه آب، کنایه از تازگی و نشاط و طراوت است.
کتایون : کسایون، از شخصیت های شاهنامه فردوسی، اسم یکی از دختران قیصر روم و نیز همسر گشتاسپ پادشاه کیانی.
کرا : اسم همسر مولاناجلال الدین بلخی
کرانه : ساحل، گوشه، کنار، سو، جهت
کرشمه : ناز، غمزه، عشوه
کشور : سرزمینی دارای مرزهای مشخص که از سایر سرزمین ها جدا شده است.
کلاله : بخشی از گل که برایجذبدانه های گرده، نگه داشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است، زلف، کاکل
کمانه : منسوب به کمان
کمند : دام، کنایه از گیسو
کوشانه : دختر ساعی، بانوی تلاشکر
کوشک : کاخ، قصر، اسم دخترایرج (پسر فریدون پادشاه پیشدادی)
کوهینه : پونه
کهربا : نام صمغی سخت شده و زرد رنگ که خاصیت جاذبه دارد.
کهسار : کوهسار، جایی که دارای کوههای متعدد است.
کی آفرید : مرکب از کی (پادشاه) + آفرید (آفریده) = کسی که شاه آفریده شده.
کی آفرین : آفریننده پادشاه
کی بانو : بانوی شاه، زنی که همه از او حساب می برند.
کی دخت : دختر پادشاه
کیادخت : دختر پادشاه
کیارا : اندوه و ملالت، میل شدید به خوردن انواع خوردنی جات
کیان بانو : ملکه
کیان دخت : دختری از نسل شاهان، شاهزاده
کیانه : منسوب به کیان، پادشاهی
کیمیا : اکسیر، هر چیز نایاب و دست نیافتنی، افسون
کیناز : به کسر کاف، موجب افتخار پادشاه، دختری که پادشاه نازکش اوست، بانویی که در بین بزرگان عزیز است.
کیوان دخت : مرکب از کیوان (نام ستارهای) + دخت (دختر)
کیهان دخت : مرکب از کیهان (دنیا) + دخت (دختر)
کیهانه : کیهان، جهان هستی، دنیا، گیتی
اسم دختر عربی با حرف ک
کامله : مؤنث کامل، بی نقص، بی عیب
کبرا : کبری، بزرگ، کبیر
کبری : کبرا
کبریا : بزرگی، عظمت
کرامت : بزرگواری، شرافت، سخاوت، بخشندگی
کریمه : مؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمند
کلثوم : اسم یکی از دختران حضرت علی (ع)
کوثر : نام چشمهای در بهشت، نام سوره ای در قرآن کریم که یکی از شأن نزولهای آن تولد حضرت فاطمه (س) است.
کوکب : ستاره، گلی زینتی و درشت و پُرپَر به رنگهای ارغوانی، سفید، قرمز، زرد یا بنفش
کوکبه : شکوه، جلال
اسم دختر سریانی با حرف ک
کیانا : طبیعت
اسم دختر کردی با حرف ک
کژال : غزال، دختری با چشمان زیبا
کوچیار : یار کوتاه قد (نگارش کردی: کۆیار)
اسم دختر گیلکی با حرف ک
کاس : اسم زیبای شمالی به معنی دختر چشم آبی
کیجا : دختر
کیجانا : دختر مازندرانی که عزیز و دوست داشتنی است.
اسامی دیگر
کاساندان : نام زن کوروش بزرگ و مادر کمبوجیه
کامدل : از نام های برگزیده
کامروا : خوشبخت، خرسند
کاویش : پیمانه شیر
کبیتا : نوعی شیرینی
کتایون : نام زن کی گشتاسب در شاهنامه
کشور : از نام های برگزیده
کشوربانو : از نام های برگزیده
کُنیا : دختری که ازدواج نکرده است
کی بانو : از نام های برگزیده
کی دخت : از نام های برگزیده
کیارنگ : از نام های برگزیده
کیانا : طبیعت، اهل هرچیز
کیانبانو : از نام های برگزیده
کیاندخت : از نام های برگزیده
کیسر : از نام های برگزیده
کیمیا : کمیاب
کیوان بانو : از نام های برگزیده
کیوانچهر : از نام های برگزیده
کیواندخت : از نام های برگزیده
کیوانرخ : از نام های برگزیده
کیوانزاد : از نام های برگزیده
کاساندان: همسر کورش بزرگ
کیانا: برخواسته از نسل کیانیان
اسم دختر ایرانی با حرف گ :
گراناز : گران ناز
گرانناز : دارای ناز، کرشمه و غمزهی فراوان؛ دارندهی قشنگی و زیبایی زیاد؛ جذاب و خوشایند
گرامیدخت : گرامی + دختر = دختر عزیز و محترم
گرانمهر : آن که مهر و محبت بسیار دارد، بسیار مهربان.
گردآفرین : گُرد آفرید
گردآفرید : دختر جنگاور ایرانی که در دژ سپید در مرز ایران و توران با سهراب جنگید، فرزند گژدهم
گردیه : از شخصیت های شاهنامه فردوسی، نام خواهر بهرام چوبین (سردار ساسانی)
گشتا : بهشت، پردیس
گشین : (گش = خوب، خوش، با ناز راه رفتن + ین (پسوند نسبت))، (به مجاز) زیبا و دوست داشتنی.
گل آذین : زینت گل، آرایش گل، چگونگی قرار گرفتن گلها بر روی ساقه
گل آرا : زینت دهنده گل، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک بنا به بعضی نسخههای شاهنامه
گل آسا : مانند گل
گل آور : (گل + آور (جزء پسین) = آورنده، دارنده)، گل آورنده، گلدارنده؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت
گل آویز : مرکب از گل + آویز (آویخته شده)
گل افروز : مرکب از گل + افروز (افروزنده)
گل افشان : افشانندهی گل یا ریزندهی گل، گل فشان
گل اندام : دارای پیکر ظریف و زیبا همانند گل
گل بهار : گلی که در بهار شکفته میشود، شکوفه گل
گل پر : دانه معطری به شکل پولکهای زرد کوچک که دارویی است.
گل پرست : دوستدار گل
گل پری : زیبا چون گل و پری
گل پناه : پناه گل
گل تاج : تاجی پر از گل
گل جهان : گل جهان، بهترین و زیباترین گل در جهان
گل دانه : دانه گل
گلاب : مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست میآید.
گلابتون : رشتههای نازک طلا و نقره که همره تارهای ابریشم در زری بافی به کار میرود.
گلاسا : مانند گل، مرکب از گل و پسوند مشابهت
گلاله : کاکل مجعد، موی پیچیده
گُلان : منسوب به گل؛ گلها؛ (به مجاز) زیبارو و لطیف
گلبَر : آن که آغوشش چون گل لطیف و نازک است؛ گونهای از گلها
گلباران : برای تمجید و احترام زیاد استفاده میشود.
گلبان : نگهدارنده و محافظ، نام مادر ابرانواس شاعر ایرانی قرن دوم
گلبانو : بانویی زیبا چون گل
گلبخت : (گل + بخت = سرنوشت، طالع)، (به مجاز) زیبا و لطیف و دوست داشتنی.
گلبر : آن که سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است.
گلبرگ : هر یک از اجزای پوششی گل، چهره و رخسار
گلبن : بوته یا درخت گل
گلبوته : بوته گل
گلبیز : گل افشان، گلریز، معطر، خوشبو
گلپاد : نگهبان گل
گلپاره : قطعهی گل، تکه ی گل؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت
گلپر : دانهی معطری به شکل پولکهای زرد کوچک
گلپری : گل+ پری = (به مجاز) زیباروی و دارای اندام ظریف، (به مجاز) زیباروی با طراوت که دارای اندام ظریف مثل پری است.
گلپسند : زیباروی مورد پسند
گلپونه : گلهای کوچک معطر به رنگ صورتی یا بنفش، پونه جوان و تازه
اسم دختر ایرانی با حرف ل :
لادبن : بوته گل، گلبن
لاله : گلی به شکل جام و سرخ رنگ، گونه سرخ و گلگون
لاله چهر : آن که چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله دارد.
لاله دخت : مرکب از لاله (گلی) + دخت (دختر)
لاله رخ : لاله چهر، آن که چهره و صورتی سرخ و زیبا چون گل لاله دارد.
لاله رخسار : لاله چهر، کسی که صورتش زیبا چون گل لاله است.
لاله رو : لاله چهر، آن که صورتی زیبا به مثال گل لاله دارد.
لاله زار : زمینی که در آن لاله فراوان روییده است.ناماصیلفارسی
لاله وش : مانند لاله
لاون : نام جایی در شاهنامه
لایه : پوشش، نام زنی در رمان باغ بلور
لبخنده : لبخند
لبینا : نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
لتکا : باغ، باغچه
لعل : معرب از فارسی، لال، نام سنگی قیمتی به رنگ قرمز، گاهی سبز و زرد تا سیاه
لوتوس : گل نیلوفر آبی یا سوسن شرقی، همچنین درخت صدر یا کنار، نماد مذهب در تمدنهای قدیمی آسیایی و نماد اهورا در زرد
لیان : درخشنده ، نام روستایی در نزدیکی بوشهر
لیانا : بانوی درخشان و زیباروی، مرکب از لیان به معنای درخشان و الف تأنیث
لیسا : نام روستایی در نزدیکی قزوین
لیمو : میوه خوردنی، ترش یا شیرین، معطر و زردرنگ
اسم دختر عربی با حرف ل
لؤلؤ : مروارید
لطیفه : مؤنث لطیف
لعبت : زن زیبا روی و خوش اندام، عروسک، بازیچه
لعیا : عربی لیا، نام زن حضرت یعقوب
لمیا : زن سیاه و گندمگون
لمیس : زنی با پوست نازک و لطیف
لنا : نصیب و بهره
لیالی : شبها
لیلا : لیلی
لیلیا : شب، هم ریشه با”لیل” عربی است.
لیلی : شب دراز، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
اسم دختر عبری با حرف ل
لئا : به سوی خدا، دختری که رو به سوی خدا دارد.
لیا : خجسته، نام همسر یعقوب (ع)
لیزا : بنده خالص خداوند
اسم دختر یونانی با حرف ل
لادن : معرب از یونانی، گل زینتی به رنگ زرد، قرمز، یا نارنجی
لاریسا : نام شهری در کنار دجله
لامیا : نام شهری است از تسالی این شهر نام خود را به جنگ «لامیاک» که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر (۳۲۳) درگرفت داده است امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا
لورا : نام سازی است، چنگ. نام یکی از صورتهای فلکی شمالی
اسامی دیگر با حرف ل
لبینا: نام یکی از قسمتهای موسیقی کهن ایران
لیدا: مهسان – مهسیما – مهسو- مهرشید
لادن : نام گلی است
لاله : نام گلی است
لاله رو : از نام های برگزیده
لاله گون : از نام های برگزیده
لاله وش : از نام های برگزیده
لبخند : احساس شادی بر لبان
لَچَک : دستمال سه گوش
لیو : خورشید، آفتاب
اسم دختر ایرانی با حرف م :
ماتیسا : ماهتیسا، در گویش مازندران ماه تنها
ماتینا : نام ساتراپ نشینِ
مادیار : یاور و کمک کننده مادر، مددکار برای مادر
مارتا : در اوستا مشا و مارتا به معنای نوع انسان آمده است، فناپذیر، دنیایی
مامَک : مادر؛ خطاب محبت آمیز به فرزند دختر؛ زن پیر
مانا : ماندنی، پایدار
ماندانا : به معنی عنبر سیاه؛ زن کمبوجیهی اول و مادر کوروشِ کبیر
ماندگار : کسی که در جایی اقامت (دایمی و طولانی) کند، پایدار، با دوام، ماندنی.
مانِلی : در گویش مازندران بمان برایم، نامی دخترانه در شمال ایران، نام پسری در شعری از نیما یوشیج
ماه : بسیار خوب و دوست داشتنی
ماه آفرید : آفریدهی ماه؛ زیبارو
ماهانا : منسوب به ماهان
ماهپری : بسیار زیبا
ماه پسند : زیباروی چون ماه
ماه پیکر : معشوقِ زیبا
ماهتاب : پرتو ماه، شعاع ماه، نور ماه، مهتاب
ماهتابان : زیبارو
ماه جهان : زیبای جهان
ماهدخت : دختر ماه، دختری که مانند ماه است؛ (به مجاز) زیبارو
ماهرخ : ماه چهر
ماه رخسار : ماه چهر
ماهرو : ماه چهر
ماهک : خوبروی کوچک، معشوقک زیباروی و یا خوبروی دوست داشتنی
ماه گل : گلِ ماه؛ (به مجاز) زیبارو
ماهناز : (ماه + ناز = قشنگ، زیبا) ماهروی زیبا
ماهنگار : (ماه + نگار = معشوق) (به مجاز) معشوقهی زیبارو
ماهنوش : ماه جاویدان و همیشگی؛ (به مجاز) زیباروی همیشه زیبا
ماهوَر : (ماه + وَر (پسوند دارندگی))، زیبارو
ماهوش : مهوش، مانند ماه؛ (به مجاز) رعنا و زیبا و معشوقه، زیبا و درخشان
ماهین : (ماه + ین (پسوند نسبت))، منسوب به ماه؛ (به مجاز) زیبارو
مایسا : نام گیاهی کوچک و یک ساله که بسیار ظریف است.
مروا : فال نیک و دعای خیر
مرمرین : ساخته شده از مرمر یا از جنس مرمر
مژان : نرگس نیمه شکفته
مژده : خبر خوش و شادی بخش، بشارت
اسم دختر ایرانی با حرف ن :
ناربن : درخت انار
ناردانا : ناردانه، دانه انار
ناردانه : ناردانا، دانه انار
نارگل : گل انار، آن که چون گل لطیف و زیبا است.
نارگون : همانند انار، سرخ و آتش
نارملا : شکوفه گل انار، به کسر میم
نارمیلا : شکوفه، غنچه، خصوصا شکوفه گل انار
نارنج : میوهای آبدار و ترش، از گونه مرکبات
نارو : پرندهای خوش آواز همانند بلبل
نارون : درختی خوش اندام و پُربَرگ و سایه دار
نارین : منسوب به نار، تر و تازه
ناز : کرشمه، غمزه
نازآفرید : آفریده ناز و زیبا
نازآفرین : مرکب از ناز (زیبا) + آفرین (آفریننده)، نام همسر فتحعلی شاه قاجار
نازان : فخرکننده، نازکننده
نازبانو : بانوی زیبا و عشوه گر
نازبو : ریحان
نازپر : آنکه مانند پری زیباست،نام دخترپادشاه خوارزم
نازجهان : موجب نازش و مباهات جهان
نازخاتون : بانوی زیبا،نام دخترامیر کردستان در زمان پادشاهای الجایتو
نازدار : آن که رفتاری خوشایند و جذاب دارد، ملوس
نازدانه : فرزند محبوب پدر و مادر، دردانه
نازدخت : دختر زیبا و ناز
نازدلبر : معشوق زیبا و جذاب، نام دختری در منظومه ویس و رامین
نازرخ : دارای روی زیبا و لطیف
نازک : نازنین و زیبا
اسم دختر ایرانی با حرف و :
وانیا : هدیه با شکوه خداوند
ورتاج : گلی سرخ رنگ که همیشه روی به آفتاب دارد.
ورجا : بلندمرتبه، ارجمند
وردآفرید : آفریده گل
وردآور : مرکب از ورد (گل) + آور(آورنده)
ورونیکا : نام تیرهای از گیاهان که پوپک از آن دسته است.
ونوشه : در گویش مازندران گل بنفشه
وه آفرید : (وه = خوب)آفریده خوب
وه آفرین : آفریننده خوب یا آفریننده خوبی
وه نوش : بهنوش، مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
وهان : جمع خوبان، بهان (وه = خوب)
وهرو : خوبروی
ویدا : آشکار و هویدا
ویرو : نامپهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامین
ویستا : دانش و فرهنگ
ویشکا : نام روستایی نزدیک رشت
وینا : رنگارنگ، همچنین روشن و آشکار
ویوگ : عروس
ویونا : منسوب به وَیو، (به مجاز) عروس، دختری که عروس شده، نام روستایی در نزدیکی کاشان
اسم دختر عربی با حرف و
واحده : مؤنث واحد، یگانه
وادی : سرزمین، رود
واله : عاشق بی قرار، شیفته و مفتون
والیه : مؤنث والی نام دختر
وجیهه : زیبا، خوش چهره، هم چنین به معنای دارای قدر و منزلت نزد مردم
وحدانه : یکی یکدانه
وحیده : مؤنث وحید، یکتا، تک، بی نظیر، یگانه
ورشان : قمری، پرندهای که در فارسی آن را مرغ الاهی میگویند، کبوتر صحرایی
ورقا : کبوتر، نام درختی کوچک و معروف
وسمه : ماده رنگی ای که از نوعی گیاه به دست میآید.
وسیمه : مؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیبا
وسیم : دارای نشان زیبایی، خوش سیما، زیبا
اسم دختر ارمنی با حرف و
وارتوش : نام گلی سرخ و ظریف
وانوش : دریاچه وان، از سمبل و نمادهای تاریخ ارامنه
اسم دختر کردی با حرف و
وانیار : با سواد
وچان : زمان استراحت کوتاه
وردی : کوچک، ریزنقش
وریشه : درخشش، برق
وش : خواستن
وشان : افشان، کاشتن، تکان شدید
وشن : خوب است.
ولان : مکانی که گل زرد بسیار داشته باشد.
وندا : زن و دختر باسواد
وناز : با وقار، متین
ونوش : گل بنفشه
وهار : فصل بهار
ویان : دلربا، علاقه، محبت، عشق
اسم دختر اوستایی – پهلوی با حرف و
ورهرام : بهرام، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام،نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه
ویانا : فرزانگی، بخردی، دانایی
واپسین : آخرین، بازپسین
واج : زمزمه
وارسته : آزاد
واژه : کلمه، لغت
وَرد : گل سرخ
وِستا : دانش
وهشتیه : نام شهبانوی خشایار شاه
وهوگون : خوشبو، معطر، خوشرنگ
ویدا : در اوستا به چم دانش و فرهنگ
ویس : نام دختر شاه غارن و شهبانو شهرو
ویستا : دانش و فرهنگ
ویرا: ویشکا- ویدا – ویستا
ورتا: نامی پهلوی به معنی گل
ویس: معشوقه رامین در دوره شاهنشاهی اشکانیان
وستا: پردانش – دختر پاکدامن و با اصل و نسب
ویدا: در اوستایی ویستا – پر دانش و فرهنگ
وانوشه: نام گل
اسم دختر ایرانی با حرف ه :
هرانوش : دختر آتش، دختری با روی برافروخته، کنایه از دختر زیبا روی
هستی : زندگی، وجود، زندگانی
هلناز : زیبارو و خوشبو، به شکوفه درخت هل نیز میگویند
هما : پرندهای با جثه بزرگ که بنا به تصور گذشتگان سایهاش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی میرسد. هما از شخصیتهای شاهنامه بوده است ونام دخترگشتاسپ پادشاه کیانی
هماچهر : آنکه چهرهای چون هما دارد، خوش سیما
همافر : دارای شکوه همایی
همتا : نظیر، مانند
همدم : همنشین : ، مونس
همراز : محرم اسرار
همیلا : نام ندیمه شیرین همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
هنگامه : فوق العاده، شگفت انگیز، عالی، فتنه، آشوب
هوآفرید : خوش ستوده، خوش آمرزیده
هوبخت : خوشبخت
هوپاد : (اسم دختر و پسر) نگهبان خوب، نیک سرشت
هوتس : (به ضم ت) آتوسا، نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشا
هوتوس : آتوسا،نام دخترکوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشا
هوده : راست، درست
هور : خور، خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
هورام : پیرو خوبی، انسان شاد و خنده رو، هنگام طلوع آفتاب، مرتفع
هورآفرین : آفریننده خورشید
هوربانو : زیبا همچون خورشید
هورتاش : هور (فارسی) + تاش (ترکی) آنکه چون خورشید نورانی است.
هورتن : آن که تن و بدنی پاک و درخشان چون خورشید دارد.
هورچهر : آن که چهره و سیمایی درخشان و نورانی چون خورشید دارد.
هورخش : آفتاب عالمتاب
هورداد : داده خورشید
هوردخت : دختری زیبا چون خورشید
هوردیس : زیبا و روشن چون خورشید
هوررخ : هورچهر
هورزاد : زاده خورشید، خوب زاده، اصیل، شریف
هورسان : مانند خورشید
هورشاد : مرکب از هور (خورشید) + شاد
هورشید : خورشید، آفتاب
هورفَر : دارای فر و شکوه مانند خورشید
هورمهر : خورشید
هورناز : خورشید زیبا
هوروش : درخشان و زیبا چون خورشید
هوزاد : خوب زاده، اصیل
هوزان : نرگس نو شکفته
هوشبام : سپیده دم
هوگون : خوب گون، خوش رنگ، ممتاز
هومهر : دوست، یار
هوناز : ویژگی آن که دارای ناز و کرشمه خوب و نیک است، جذاب و دلپسند
هویار : یار خوب و خوش
هیلا : پرندهای شکاری کوچکتر از باز را گویند.
اسم دختر کردی با حرف ه
هانا : پناه، نفس، امید، فریاد
هانه : چشمه
هستنوه : قیام توده مردم
هفدن : وزن شعر
هفیان : آرام گرفتن
هگبه : ره آورد، هدیه سفر، خورجین
هلاله : گلی زرد رنگ خوشبو، آلاله، جارزدن، با خبر ساختن
هلپرین : رقصیدن
هموند : اعضاء
هنار : انار
هناو : زهره، شجاعت
هوران : آفتاب
هورشید : خورشید
هوری : نور خورشید
هوزان : یاد گرفتن
هوژان : یاد گرفتن
هوژین : آموختن
هوما : مرغ سعادت، فرخنده
هومان : خودمان
هونراوه : کنایه از کلام منظوم
هونیا : شعر
هیدیکا : آرام، به آهستگی، یواش
هیران : قرار
هیزان : نیرومند، توانا
هیژان : ارزیدن، جنبیدن
هیلان : آشیانه، مکان آرامش
هیمو : پاک دامن
هینا : ماهر
هینان : آوردن
هیوان : ایوان، تراس
اسم دختر عربی با حرف ه
هانیا : مؤنث هانی، مادر مهربان و دلسوز
هانیه : هانیا
هایده : توبه کننده، به حق بازگردنده
هدا : هدی، هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
هدی : هدایت کردن، راهنمایی، هدایت، راه درست، مسیر درست
هدیه : ارمغان، تحفه
هنیا : به فتح ه، گوارا باد، نوش باد
هلما : معنی اسم را در این قسمت بنویسید خیلی صبور
اسم دختر فارسی – عربی با حرف ه
هلنسا :زنان معطر
هیما : بانوی عاشق
اسم دختر عبری با حرف ه
هاجر : معرب از عبری؛ به معنی مهاجرت کننده، فرارکننده. هم چنین اسم مادر اسماعیل و همسر حضرت ابراهیم (ع)
هارا : کوهستان
هدسه : همسر یهودی خشایار شاه که بعداً استر نام گرفت، محل دفن او و داییش (مردخای) جزء آثار باستانی همدان است.
هلیون : هلیوس، خورشید
هورام : مرتفع، پیرو خوبی، انسان شاد و خنده رو، هنگام طلوع آفتاب، نام پادشاهی در کتاب مقدس
اسم دختر یونانی با حرف ه
هاله : معرب از یونانی به معنای حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاه دور ماه یا خورشید دیده میشود.
هلن : فرانسه از یونانی روشنایی، نور، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد.
هلنا : هلن
هلیا : خورشید
هلینا : هلن، فرانسه از یونانی روشنایی، نور، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد.
هاله : خرمن ماه
هدیه : پیشکشی
هلیله : نام درختی است
هما : مرغ خوش پرواز
هماچهر : از نام های برگزیده
همافر : از نام های برگزیده
همایون : فرخ، شادان
همدم : از نام های برگزیده
همراز : از نام های برگزیده
همساز : از نام های برگزیده
همگام : همراه، همسفر
هنگامه : وقت و زمان
هوآفرید : خوش ستوده، خوش آمرزیده
هوپاد : خوب نگهداری شده
هوداد : از نام های برگزیده
هور : خورشید
هورام : شاد، خنده رو
هوربانو : از نام های برگزیده
هورتن : از نام های برگزیده
هورچهر : از نام های برگزیده
هورداد : از نام های برگزیده
هوردخت : دختر خورشید
هورزاد : زاده خورشید
هورسان : مانند خورشید
هورشید : خورشید
هورفَر : از نام های برگزیده
هورمهر : از نام های برگزیده
هوروَش : از نام های برگزیده
هوزاد : خوب زاده، اصیل
هوزان : نرگس نوشکفته و نیک دان
هوشبام : سپیده دم
هوفر : نام خواهر یوئشتا
هوگون : خوب گون, خوش رنگ, ممتاز
هووَرشت : نیکوکار
هُووی : نام زن اشوزرتشت, دختر فرشوشتر
هورام: واژه ای پهلوی به معنی خوش رام – خنده رو
اسم دختر ایرانی با حرف ی :
یارگل : دوستی که همانند گل زیباست.
یارناز : دوست زیبا
یارنوش : دوست و یاری که چون عسل شیرین و دلنشین است.
یاس : گلی زینتی با رنگهای سفید، زرد، سرخ و بنفش و بسیار خوشبو، گل منسوب به حضرت زهرا (س)
یاسمن : گلی زینتی با گلهای درشت و معطر، به رنگهای سفید، صورتی، زرد و قرمز
یاسمین : یاسمن
یاسمینا : یاس و مینا گلی به رنگهای سفید، زرد و کبود
یکتا : یگانه، بینظیر، تنها
یگانه : صمیمی، همدل، یکرنگ، بی همتا، بی نظیر، تنها و منحصر به فرد
یوتاب : نام خواهر آریوبرزن پادشاه آذربادگان
یسنا : پرستش، بخشی از اوستا
اسم دختر ترکی با حرف ی
یاشیل : سبز کبود، سبز چمنی، کبود
یغما : غارت، تاراج، غنیمت، نام شهری در ترکستان که مردمان زیباروی و صاحب جمال دارد.
یغماناز : از ترکیب یغما (ترکی) + ناز (فارسی) یغما، نام دخترپادشاه چین و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی
یلدوز : اولدوز، ستاره
اسم دختر کردی با حرف ی
یکمال : ثروت تقسیم نشده، دوست جانجانی (بسیار صمیمی)
یکیتی : اتحاد، همبستگی
اسم دختر سریانی با حرف ی
یلدا : آخرین شب پائیز در نیم کره شمالی و بلندترین شب سال که همزمان با میلاد مسیح (ع) است.
اسم دختر عبری با حرف ی
یارین : خوشحالی، شادمانی
یافا : زیبایی، جمال، نام شهری قدیمی در ساحل مدیترانه
یامین : اسم همسر حضرت یعقوب (ع)
یرحا : نام مادر حضرت موسی (ع)
یوکابد : جلال خداوند، خداوند مجد و بزرگی است، نام مادر موسی (ع)
یاس : نام گلی است
یاس رخ : از نام های برگزیده
یاس گل : از نام های برگزیده
یاسمن : نام گلی است
یاسمین : گل یاسمن
یگانه : بی همتا
یوتاب: خواهر آریوبرزن – زنی سردار در آذرآبادگان
یاسمین: پهلوی یاسمن – نوعی گل- دختری در ویس و رامین